پرهام نازنینم فرشته زندگیمونپرهام نازنینم فرشته زندگیمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

پرهام عادلی

آرینا و پرهام

هنوز خیلی مونده بود که پرهام به دنیا بیاد آرینا منتظر بود خاله براش نی نی بیاره. هنوز دو سالش نشده بود هر وقت بهش زنگ میزدم قبل از هر چیز میپرسید "نی نی آلمیسان" یه بار که رفته بودم خونه شون بستنی براش خریده بودم گفتم آرینا خاله برات چی خریده حدس بزن. پرسید: " نی نی آلمیسان؟" گفتم نه بستنی با اینکه قاقای محبوبش رو گرفته بودم باهام قهر کرد. بعد از اینکه برهام دنیا اومد آرینا با ذوق میرفت که نی نی رو ناز کنه اما بقیه میترسیدن و کمتر اجازه میدادن. من که دیدم دل کوچیکش گرفته بردمش آشپزخونه و با حرفهای کودکانه توجیهش کردم  الهی قربونش برم چقدر هم زود فهمید و قبول کرد. الانم هر وقت زنگ میزنم بهش قبل از هرچیز میپرسه که پرهام چیکار میکنه من که...
20 بهمن 1392

یلدا

شب های خاص همیشه برام پر از خاطره  بوده. یاد زمانی می افتم که مادربزرگم هنوز بود و تو روزای خاص همه فامیل جمع بودیم و خوش میگذشت تو این روزها یاد کسایی می افتم که دیگه بین ما نیستن یاد عموهام و مادر بزرگم، روحشون شاد. یلدای امسال اولین یلدای پرهام بود دوربین برده بودم که عکس بگیرم ولی وقتی یادم افتاد که هندونه بریده شده بود و همه چی قروقاطی بود من و آرینا و پسر سفید برفیم سه تایی عکس گرفتیم ...
20 بهمن 1392

شش ماهگی

تو این چند وقتی که پست تازه نذاشته بودم پرهام چند تایی اتفاق تازه رو تجربه کرد از شروع 5 ماهگی که شروع غذا خوردن پرهام بود بعد یه هفته هر روز زیاد بالا می آورد و تصمیم گرفتم غذای کمکیش رو بذارم برا بعد 6 ماهگی بعد پسر کوچولوم اولین سرماخوردگی رو تجربه کرد که با لعاب به دانه و دم کرده بابونه حالش روز به روز بهتر شد حالا پرهامم تو ماه هفتمه چقدر زود گذشت پسرم چقدر زود بزرگتر شد فرشته کوچولوی ما اولای تولد تو لباساش گم بود روز اول 3 کیلو وزن و 48 سانت قدش بود حالا 8 کیلو و 71 سانت شده و تو این چند ماه کلی عوض شده. این ماه واکسن شش ماهگیش رو زد خدا رو شکر پرهام مستعد تب نیست و تو هیچکدوم از دوره واکسن هاش تب نکرد  تو چهار ماهگی دو تا جیغ و...
20 بهمن 1392

سالگرد ازدواج

هفده بهمن سومین سال ازدواجمون بود و پرهام با حضور شیرین و معصومش یه رنگ و بوی خاصی به زندگیمون بخشیده. اینم گل و شیرینی به همراه کادو که بابا محمد زحمت کشیده برا ماما گرفته بود. دست گلش درد نکنه.   ...
20 بهمن 1392

پدر و پسر

پرهام 2-3 ماهه بود که باباش رو می شناخت. وقتی محمد میرسید خونه بالاسرش بود پرهام با هیجان و به شدت دست و پاش رو تکون میداد بعد کمرش رو بلند میکرد یعنی اینکه بغلم کن اگه بغل نمیکرد اینجوری میشد بعد اینجوری . حالا هم تا صدای چرخیدن کلید رو میشنوه گوش هاش رو تیز می کنه وقتی صدای بابا رو شنید ندیده باز با هیجان دست وپاش رو تکون میده و با هیجان صدا میکنه. عکس دوتایی پدر و پسر خیلی نداشتم احتمالا تو پست های بعدی  اضافه کنم این عکس تو ماه دوم پرهامه همون ماههایی که وقتی بغلش میکردیم مثل قورباغه می چسبید و تو بغل محکم می شد. محمد و پرهام پای ثابت اخبار تلویزیون   ...
20 بهمن 1392

کتابهای پرهام

پرهام وقتی 5 ماهه بود براش چند تا کتاب سخت گرفتیم و گاهی برا پسرم کتاب میخونم و اونم همراه من یه چیزایی زمزمه می کنه. عمه معصومه و عمو هاشم هم زحمت کشیدن برا پسرم مجموعه آموزشی هوشان گرفتن تا سعی کنم تا 5 سالگیش یه پسر باهوشتر تربیت کنم. ...
20 بهمن 1392
1